شاپرک ها در برابر باد مي

ساخت وبلاگ

آن قدر باخودم حرف مي زنم
که سرخودم را مي خورم
 تبديل مي شوم
به زني سرخورده
که تمام آدم ها از کنارش مي گريزند
 باورکن
 من هم آن قدر روياهاي رنگي کشيده بودم
 که مداد مشکي ام
هرگز تراشيده نشد
من هم يک زنم
باوحشتي از هردست
که براي نوازش کشيدم
و کشيده اي شد
 سربه لاک برده و
 ازتمام دنيا رويم را برگردانده ام


" منيره حسيني "


 

شاپرک ها در برابر باد مي...
ما را در سایت شاپرک ها در برابر باد مي دنبال می کنید

برچسب : من یک زنم,من یک زنم حتی به تنهایی,من يک زنم,من یک زنم وبه همان اندازه,من یک زنم شعر,من یک زنم atena a کاربر انجمن,من یک زنم رمان,من زنم یک انسانم,رمان من يك زنم,متن من یک زنم, نویسنده : ckhorramshahrihab بازدید : 85 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 6:39

تا مي آيي فراموش كني انگار دستي از درونت به مغزت چنگ مي اندازد و خاطراتي را از پسِ ذهنت بيرون مي كشد كه تو روزي به سادگي از آن گذشته بودي و فكرش را هم نمي كردي روزي دوباره سروكله شان پيدا شود و داغ دلت را تازه كند اين خاطرات لعنتي شمّ قوي اي دارند در اوج كلنجار رفتن با فراموشي به سراغت مي ايند و تا نفسهاي آخرت هم نمي گذارند آب خوش از گلويت پايين برود اين خاطراتِ بي انصاف عجيب نمك نشناسند و رهايت نمي كنند كه نمي كنند . "سميرا آقاخاني" * عـروس گلـها غـــــــــزل خوشــگله * شاپرک ها در برابر باد مي...
ما را در سایت شاپرک ها در برابر باد مي دنبال می کنید

برچسب : داغ دلم داره تازه میشه,داغ دل,داغ دلم,داغ دلم تازه میشه,داغ دلم از عبدالمالکی,داغ دلم علي عبدالمالكي,داغ دلم داره تازه ميشه,داغ دل عاشق,داغ دل عبدالمالکی,داغ دلم عبدالملکی, نویسنده : ckhorramshahrihab بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 6:38

" شاپرکها در برابر باد مي رقصند "نمي دانم چرا دست از بعضي کارهايي که ديگر برايم عادت شده بود بر نمي داشتم . اينکه در هرجا و مکان مطالب نوشتاري ام را از کيف يا جيب پيراهن بيرون آورده از کمترين فرصت براي خواندن استفاده مي کردم . مثل همين الان که بر روي سکوي سنگي کنار شط  زير درختاني که سايه خود را همانند چتر بر روي زمين گسترانده بودند نشسته ام .داشتم سطرهاي آخر پاراگراف ، ايميلي را که توسط دوستي به " in box " فرستاده شده بود و اصطلاح نصيحت نامه را شامل مي شد مي خواندم . او نوشته بود : ....سيد جان ،  تو برو زندگي ات را بکن . دلت براي خودت بسوزد و آينده ات . ديگران سودش را مي برند و تو غصه اش را مي خوري !خوش ندارم از من دلگير شوي ،و گر نه " خرمشهر " را کي داده کي گرفته  !.....يکي خم شده بود و با کنجکاوي نوشته هاي من را با دقت تمام و مو به مو مي خواند . فکر کردم خود درونم است که با من هم خواني مي کند . اما وقتي نفسهاي گرمش را احساس کردم و موهاي بلندش بر روي ديده گانم افتاد ! تازه متوجه حضورش شدم . دختري با قد متوسط  ، حدودا سي و اندي سال که از ظا شاپرک ها در برابر باد مي...
ما را در سایت شاپرک ها در برابر باد مي دنبال می کنید

برچسب : شاپرک ها در کدام کشور بیشترند,دره شاپرک ها فیلم,کشور شاپرک ها در آمریکای مرکزی, نویسنده : ckhorramshahrihab بازدید : 141 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 6:38

                                                            "20 پيشنهاد براي ايجاد يک محيط يادگيري امن و قابل اعتماد"     ربکا آلبر ، استاد دانشکده آموزش دانشگاه کاليفرنيا ، براي ايجاد يک محيط يادگيري امن و قابل اعتماد 20 پيشنهاد را فهرست کرده و در مقاله‌اي در نشريه آموزشي ادوتوپيا نوشته که اين پيشنهادها حاصل تجربه‌هاي شخصي‌اش به عنوان مدرس و مطالعه و بررسي کلاس‌هاي درس در مقاطع مختلف است.1- احساس تعلق جمعي احساس تعلق يک شبه حاصل نمي‌شود. در طول سال تحصيلي از فعاليت‌هايي استفاده کنيد که به بچه‌ها فرصت مي‌دهد  احساسات و  افکار و ايده‌هايشان را بيان کنند. 2- کارهاي بچه‌ها روي ديوارهاي کلاسوقتي سفيدي ديوار‌هاي کلاس شاپرک ها در برابر باد مي...
ما را در سایت شاپرک ها در برابر باد مي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ckhorramshahrihab بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 6:38

سيدحميدموسوي فردداستان کوتاه ..."ليوان"- صدايي از پشت سرم گفت : شکست ؟گفتم : آره گفت : آقا سيد ، غم به دلت راه نده همين فردا يه دونه خوشگل واست ميارم ، يه دسته دار ماماني .-------؛--------؛-------؛-------- دقيقا يادم نيست چن ساله بودم . چشم و گوشم باز بود .مادر خدابيامرزم دستم رو گرفته بود و کشون کشون تو راهرو بيمارستان دنبال خودش مي کشيد . از همون بچگي از بوي ضد عفوني و خون بدم مي اومد . دکتر و پرستارها رو که مي ديدم حالم به هم مي خورد .بدنم يخ مي کرد. لباس سفيد منو ياد فيلم شهر مرده ها مي انداخت . مرده هايي که با کفن سفيد از دل خاک بيرون مي اومدن .- بابام منو بلند کرده بود و مي گفت : به عمو سلام کن بابا . از دست بابا بيرون پريدم و با دو رفتم سمت در اتاق تا به عمو سلام کنم . که بابا منو مث يه بچه گربه از گردن آويزون کرد و گفت : هي کجا ؟آخرش مجبور شدم دورادور از پشت اون شيشه قطور و ضمخت با اشاره دست به عمو سلام کنم . بهش مي گفتم ، عمو . ولي اون که عموي راستکي من نبود . بابا مي گفت : اين وروجک رو نمي شه تو خونه تنها گذاشت . با خودمون مي بريمش .- منو انداختن قاطي لباس اي تازه شسته شده و شاپرک ها در برابر باد مي...
ما را در سایت شاپرک ها در برابر باد مي دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه لیوان آب و مشکلات, نویسنده : ckhorramshahrihab بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 6:38